قلمم روح ندارد....
به نام او...
روز هاست با قلمم قهر کرده ام نمیدانم چرا ؟ اما دیگر دوستش ندارم شاید محض بی کسی و دلتنگی...
و شاید محض بی همزبانی دوباره رو آورده ام به این بیچاره....
دلم برای غربت خودم میسوزد که قلم شده رفیق روز های بی هم زبانی ام...
لابد دوستم دارد که وقتی در دست های عرق کرده حرص زده ام میفشارمش باز هم صدایش در نمی اید...
یا شاید دلش برایم میسوزد...
ولی دیگر حسی بزای قلم زدن برای مخاطب ارزوهایم را ندارم ...
شاید برای همین نوشته ام کمی تا قسمتی روح ندارد.....
کاش زودتر کلماتم جان بگیرند...
[ سه شنبه 91/10/26 ] [ 3:30 عصر ] [ رز ]
[ نظر
]